۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

تولد


...
باري اين است آموزه من: آن كه مي خواهد روزي پريدن آموزد, نخست مي بايد ايستادن و راه رفتن و بالا رفتن و رقصيدن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمي كنند.
با نردبام هاي ريسماني بالا رفتن از بسي پنجره ها را آموخته ام, با پاهاي چالاك از دكل هاي بلند رد شدم. بر فراز دكل هاي بلند دانايي نشستن برايم شادماني كوچكي نبود.
چون شعله هاي خرد بر فراز دكل هاي بلند سوسو زدن, به حقيقت,نوري كوچك بودن, اما دلگرمي اي بزرگ بهر دريانوردان راه گم كرده و كشتي شكستگان.
من از بسي راه ها و روش ها به حقيقت خويش رسيده ام. من تنها با يك نردبام تا بلندايي بر نشدم كه بر آن چشمان ام در دور دستان ام دور مي زند.
و هميشه راه را به اكراه پرسيده ام. زيرا اين كار هميشه با ذوق من ناسازگار است. خوش تر داشته ام از خود راه ها بپرسم و جويا شوم.
رفتن ام همه جويش بوده است و پرسش: و به راستي, براي چنين پرسش ها پاسخ نيز مي بايد آموخت! باري اين ذوق من است.
ذوقي كه نه خوب است و نه بد, بل ذوق من است, ذوقي كه از آن ديگر نه شرم دارم و نه نهانش مي دارم.
به آناني كه "راه" را از من پرسيده اند, چنين پاسخ داده ام: "اين اكنون راه من است. راه شما كدام است؟" زيرا راه مطلق در كار نيست.
چنين گفت زرتشت.
درباره جان سنگيني
بخش سوم كتاب چنين گفت زرتشت
فريدريد نيچه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر